هاناهانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

هانا ملوسک ما

اولین مسافرت هانا کوچولو

سلام دوستان گلم: امیدوارم همگی خوب و سلامت باشید.اگر تو این مدت به وب سر نزدم علتش مشغله زیاد و سفر به اصفهان خونه مامان جونم بود. هانا یک ماهگی رو پشت سر گذاشت و الان حسابی بزرگ و شیطون شده،تازه گیا همش دنبال مکیدنه،واسه همین براش پستونک گرفتم تا احساس آرامش کنه و حس مکیدنش بیشتر ارضاء بشه. از حموم رفتناشم که نگین، خیلی خوشش می یاد عاشق آب و آب بازیه،مثل ما آدم بزرگا وقتی از حموم در می یاد احساس آرامش و سبکی میکنه و  میگیره می خوابه.تازه باید واسه خانم سشوار بکشیم و لوسیون بمالیم تا رضایت بدن. چند تا عکس از عکسای هانا جون که تو خونه مامان جونش گرفته بود براتون گذاشتم:   ...
24 شهريور 1391

ادامه خاطره تولد هانا

ب از هم سلام: اومدم تا ادامه پست قبلی رو بنویسم.هانا الان خوابیده و تونستم تا بیام سراغ وب. فسقلی خانوم تازگی ها بغلی شده.حتما باید بیاد تو بغلم تا بخوابه خیلی بلا ملا شده جوجو!!!! باورتون نمی شه ولی در عرض 3 روز کلی از عادت ها و اخلاق هاش عوض شده . خوب تا اونجا گفته بودم که منو آوردن تو بخش. خلاصه همه با کلی دوربین من رو عکس بارون کردن ولی من فقط منتظر نی نیم بودم که یهو تو یه تخت کوچولو آوردنش پیشم.ملوسکم دنیای من شد وقتی گذاشتنش تو بغلم. یه موجود کوچولوی معصوم و دوست داشتنی که با کل دنیا عوضش نمی کنم.از همون بدو تولد صورت ماهشو میذاشت رو صورتم و می خوابید.اداها و شکلک های صورتش...
5 شهريور 1391

خاطره تولد هانا

سلام دوستان خوب و مهربونم ممنون از بابت تبریکاتون و از اینکه فراموشم نکردین. امروز بالاخره فرصتی شد تا بتونم چند خطی راجع به خاطرات روز زایمان هانا براتون بنویسم. چهارشنبه ١٨ مرداد برای آخرین بار رفتم پیش دکترم تا  معاینه بشم.تا منو دید گفت بچه ات اصلا پایین نیومده.من و مامانم که روزی ٢ تا ٣ ساعت پیاده روی می رفتیم از شنیدن این حرف دکتر خیلی ناراحت شدم.٤٠ هفته و سه روز از زمان بارداری می گذشت اما هنوز نشانه ای از زایمان وجود نداشت.حتی دو روز قبل از معاینه روغن کرچک هم خورده بودم ولی انگار نه انگار. دکتر گفت دراز بکشم تا لگن رو معاینه کنه که  بعدش گفت خروجیش مقداری محدودیت داره و همین عامل ممکنه باعث بشه روند زای...
2 شهريور 1391
1